جدول جو
جدول جو

معنی شیشه گیر - جستجوی لغت در جدول جو

شیشه گیر
(اَ دَ / دِ)
از عدد شش، زن مبتلا به بیماری در شب زادن. (یادداشت مؤلف).
- شیشه گیر شدن، مردن یا مبتلا به بیماری صعب شدن زاهو در شب ششم زادن. بیمار شدن یا درگذشتن زچه (زاهو) شش شب پس از وضع حمل به اضرار جن یا آل، و این از اوهام و خرافات است. (یادداشت مؤلف).
- شیشه گیر شدن نوزاد یا زاهو، مردن یا به مرض صعب دچار شدن در شب ششم وضع حمل. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گوشه گیر
تصویر گوشه گیر
کسی که در خانه بنشیند و از مردم دوری کند، گوشه گیرنده، گوشه نشین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیوه گر
تصویر شیوه گر
دارای ناز و عشوه، شیوه کار، شیوه باز، کنایه از معشوق دارای ناز و عشوه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیشه گری
تصویر شیشه گری
شغل و عمل شیشه گر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیشه بر
تصویر شیشه بر
کسی که پیشه اش بریدن شیشه و جا دادن آن میان در و پنجره است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیشه گر
تصویر شیشه گر
کسی که شیشه می سازد، آنکه آلات و ادوات و ظروفی از شیشه درست می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیوه گری
تصویر شیوه گری
ناز، کرشمه، دلبری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیشه کار
تصویر شیشه کار
شیشه گر، شیشه ساز، کسی که شیشه می سازد یا آلات و ادواتی از شیشه درست می کند
فرهنگ فارسی عمید
(شِ)
تنها و مجرد و خلوت نشین. (ناظم الاطباء) (آنندراج). منزوی. که گوشه گیرد. معتزل:
گر هنرمند گوشه گیر بود
کام دل از هنر کجا یابد.
ابن یمین.
سرشک گوشه گیران را چو دریابند در یابند
رخ از مهر سحرخیزان نگردانند اگر دانند.
حافظ.
روان گوشه گیران را جبینش طرفه گلزاریست
که بر طرف سمنزارش همی گردد چمان ابرو.
حافظ.
عدل سلطان گر نپرسد حال مظلومان عشق
گوشه گیران را از آسایش طمع باید برید.
حافظ.
سر ما فرونیاید به کمان ابروی کس
که درون گوشه گیران ز جهان فراغ دارد.
حافظ.
، زاهد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ دَخوَ / خُ)
شیشه خوار. شعبده باز که خرده های شیشه بلعد. (یادداشت مؤلف) ، اندازۀ طول و عرض گشادگی های در یا پنجره که شیشه در آن جای گیرد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ خوَ / خُ رَ)
دارندۀ شیشه:
زمین از ترکتازی او غباری
فلک از کار دانش شیشه داری.
صائب
لغت نامه دهخدا
(شی شَ / شِ)
شیشه گر. شیشه ساز:
زین نازکان رعنا بگریز خسرو از آنک
در کوی شیشه کاران دیوانه درنگنجد.
امیرخسرو (از آنندراج).
رجوع به شیشه ساز و شیشه گر شود
لغت نامه دهخدا
(شی وَ / وِ گَ)
ناز و کرشمه و دل فریبی. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین) :
اگرچه شهر پر از دلبران چالاک است
تو خود به شیوه گری شیوۀ دگر داری.
نزاری قهستانی.
می چکد شیر هنوز از لب همچون شکرش
گرچه در شیوه گری هر مژه اش قتّالیست.
حافظ.
، حیله گری. (فرهنگ فارسی معین) :
شاه دانست کآن چه شیوه گری است
دزد خانه به قصد خانه بری است.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(اَ جَ خوا/خا)
گیرندۀ شانه، بمعنی شانه پیچ باشد. (بهار عجم) :
زلفی که سر ز صحبت خورشید میکشد
از پنجۀ رقیب چرا شانه گیر نیست.
میریحیی شیرازی (از بهار عجم).
ز سودای دلم او را زیان نیست
ندانم از چه زلفش شانه گیراست.
سلیم (از بهار عجم).
زلف شام غمم از بس بود آشفته سلیم
شانه گیرست ز آمیزش اوکاکل صبح.
سلیم (از بهار عجم).
رجوع به شانه پیچ شود
لغت نامه دهخدا
(شی شَ / شِ)
شیشه گیر شدن. صفت یا حالت شیشه گیر. (یادداشت مؤلف). رجوع به شیشه گیر شود
لغت نامه دهخدا
(شِ شی)
از آثاردورۀ صفوی در شهر اسپاهان است. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(شی شَ / شِ گَ)
کسی که شیشه می سازد. (ناظم الاطباء). قاروری. (ملخص اللغات حسن خطیب کرمانی) (دهار). زجاجی. زجاج. شیشه ساز. شیشه کار. آنکه شیشه سازد. آنکه آلات و ادواتی از شیشه درست کند. (یادداشت مؤلف) :
صلح جدا کن ز جنگ زآنکه نه نیکو بود
دستگه شیشه گر پایگه گازری.
سنایی.
ایمه نه بغداد جای شیشه گران است
بهر گلاب طرب فزای صفاهان.
خاقانی.
تا که هوا شد به صبح کوزۀ ما دردریز
بر سر سیل روان شیشه گر آمد حباب.
خاقانی.
چو در بسته باشد چه داند کسی
که جوهرفروشی است یا شیشه گر.
سعدی.
چشمان توترک دل عاشق نتوانند
با شیشه گران کار بود باده کشان را.
ابوطالب کلیم (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ)
نوعی بازی است. رجوع به خیزبگیر شود. خیزه گیره
لغت نامه دهخدا
تصویری از پیشه گر
تصویر پیشه گر
پیشه ور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیشه گری
تصویر شیشه گری
حرفه و شغل شیشه گر، شیشه تراشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیشه گر
تصویر شیشه گر
کسی که شیشه سازد آنکه آلات و ادواتی از شیشه درست کند
فرهنگ لغت هوشیار
آن که دارای روش و طریقه است، معشوقی که به همه فنون عاشقی آگاه است و ناز و کرشمه به کار برد، حیله گر
فرهنگ لغت هوشیار
شیر گیرنده آنکه شیر را شکار کند و بگیرد، دلیر پر زور پر قوت نیرومند، مست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیشه بر
تصویر شیشه بر
کسی که شغلش بریدن و جا گذاشتن آن در پنجره ها و در هاست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیشه یی
تصویر شیشه یی
منسوب به شیشه زجاجی
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه پیش گیردکسی که جلوگیری کند آنکه مانع آید، پیش بند پیش دامن، لنگی که از کمر تا پایین بندند از جلو فوطه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیشه کار
تصویر شیشه کار
کسی که شیشه سازد آنکه آلات و ادواتی از شیشه درست کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیشه بری
تصویر شیشه بری
عمل و شغل شیشه بر، دکان شیشه بر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیوه گری
تصویر شیوه گری
ناز کرشمه دلفریبی، حیله گری
فرهنگ لغت هوشیار
گوشه گزین: عدل سلطان گر نپرسد حال مظلومان عشق گوشه گیران را از آسایش طمع باید برید. (حافظ)، زاهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوشه گیر
تصویر گوشه گیر
خلوت نشین، زاهد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شیشه گر
تصویر شیشه گر
((~. گَ))
کسی که آلات و ادواتی از شیشه درست کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شیوه گر
تصویر شیوه گر
((~. گَ))
حیله گر، اهل ناز و کرشمه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شیشه بر
تصویر شیشه بر
((~. بُ))
آن که کارش بریدن شیشه و نصب آن در پنجره یا در است، ابزار بریدن شیشه
فرهنگ فارسی معین
تنها، عزلت طلب، عزلت جو، کناره گیر، گوشه گیر، گوشه نشین، مجرد، معتزل، منزوی
فرهنگ واژه مترادف متضاد